📝 مدیرمسئول: محمدامین وصالی
📅 تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۴۰۳ (مصادف با اربعین حسینی)
📍 پایگاه خبری سهگوش | www.3gosh.ir
همهچیز از مرز شروع شد؛
از جایی که خاک دیگر بوی دیگری داشت، و آسمان انگار نزدیکتر بود.
اربعین آمده بود و من، در میان انبوهی از عاشقان، قدم بر خاکی گذاشتم که از نجف تا کربلا، تنها یک مسیر داشت: عشق.
مسیر دل، با پای جان
وقتی میگویند “پیادهروی اربعین”، آنچه تصور میکنی با آنچه میبینی و میفهمی فاصلهای بعید دارد.
اینجا جاده، جاده نیست؛ روایت است؛
روایتی از وفاداری، اشک، عهد و دلدادگی.
پیرمردی را دیدم که با عصا راه میرفت و زمزمه میکرد: “یا اباعبدالله… من آمدم…”
کودکی در آغوش مادرش خوابیده بود و لبخند میزد؛
شاید خواب حرم دیده بود.
عراق، میعادگاه امتها
در این چند روز، عراق دیگر فقط یک کشور نبود؛
کربلا مرکز عالم شده بود و مردم از شرق و غرب آمده بودند تا بگویند: ما یادمان هست که چه شد، ما فراموش نکردهایم که چه کسی برای انسانیت، قربانی شد.
در کوچههای خاکی، در موکبهای ساده، دلهایی از ایران، افغانستان، پاکستان، لبنان، نیجریه، سوریه، هند و حتی اروپا به هم گره خورده بودند.
اربعین، وحدتنامهای جهانی بود، امضاشده با اشک و مهر.
هر قدم، سلامی بود
سلام به حسین…
سلام به عباس…
سلام به زینب کبری که کوه صبر بود در طوفان مصیبت.
و من، با هر قدم، دلنوشتهای در ذهنم مینوشتم:
«حسین جان! آمدم، نه با کفن، بلکه با اشک؛ نه با مرکب، بلکه با قلب.»
پایان راه یا آغاز دلبستگی؟
وقتی به حرم رسیدم، حس کردم تازه آغاز شده است؛
عجیب است، این همه راه آمدهای، اما تازه یاد گرفتهای که چگونه عاشق باشی.
در میان گریهها، فقط یک جمله در ذهنم تکرار میشد:
“کاش هیچوقت از کربلا نمیرفتم…”
در این اربعین، ما فقط زائر نبودیم؛
ما سفیران حقیقتی بودیم که در عاشورا متولد شد و تا امروز زنده مانده است.
در میان هیاهوی دنیا، این سفر، تلنگری بود که باید همچنان حسینی ماند، نه فقط اربعینی.
📍 پایگاه خبری سهگوش
🖊 تهیه و نگارش: مازیار وصالی
🖋 مدیرمسئول: محمدامین وصالی
📅 ۴ شهریور ۱۴۰۳ | بخش یادداشتهای دینی | www.3gosh.ir