دوشنبه, ۵ آذر , ۱۴۰۳ |  
RSS   email   instagram   telegram

هشتم آذر سال ۱۳۷۶ روزی بود که نسل طلایی و دوست داشتنی فوتبال ایران در ملبورن یک اتفاق بزرگ را رقم زدند که بهترین خاطره فوتبالی چند نسل شد.

 

تیم ملی خوبی داشتیم و باید خیلی زودتر از آن‌چه رقم خورد، به جام‌جهانی ۹۸ فرانسه صعود می‌کردیم؛ اما بدشانسی، ناداوری و لجاجت‌های کادر فنی در استفاده کردن و نکردن از برخی بازیکنان باعث شد همه‌چیز به‌روز آخر کشیده شود. اول آذر در تهران میزبان استرالیا بودیم. تری ونبلز مربی استرالیا که همین چند روز قبل فوت کرد حرف‌های ناشایستی درباره کشورمان زده بود. توصیفات استرالیایی‌ها از ایران طوری بود که انگار با کشوری عقب مانده طرف هستند که امنیت ندارد و حتی به‌همین دلایل واهی برای خودشان آب معدنی هم آورده بودند.

۱۲۸ هزار نفر ایستاده و لبریز از هیجان بازی را تماشا کردند. استرالیایی‌های مغرور گل اول را زدند. اما خداداد که با رفتن مایلی‌کهن دوباره فیکس شده بود، بازی را به تساوی کشاند. این نتیجه برای حریف که بازی برگشت در ملبورن و با حمایت تماشاگرانش وضع بهتری داشت مطلوب بود. ۸ آذر فرا رسید. وقتی دیدیم پاشازاده به‌جای استاد اسدی بازی می‌کند نفس راحتی کشیدیم. تماشاگران حریف به سرود ما بی‌احترامی کردند. تیم استرالیا هم توفانی آغاز کرد. اما به آن نسل باور داشتیم.

بازیکنانی که بیشترشان سبیل می‌گذاشتند. مثل مردم معمولی رفتار می‌کردند و خون‌گرم بودند. نسلی که حتی خوش‌تیپ‌ترین بازیکن تیم یعنی رضا شاهرودی روی صورتش اثری از عمل زیبایی نبود. همه ساده بودند و دوست‌داشتنی و برای شادی مردم می‌جنگیدند. بازیکنانی که خودروی چند میلیاردی نداشتند و وقتی بعد از کسب مقام سومی در جام ملت‌ها نفری یک موتور گازی جایزه گرفتند با ژست‌های پیروز روی همان موتور‌ها عکس گرفتند تا جلد وسط «دنیای ورزش» باشد. همین‌قدر خودمانی و بی‌آلایش. پس می‌شد امیدوار بود. اما حریف چپ و راست حمله می‌کرد. همان لحظات اول عابدزاده یک تک به تک را گرفت. یک تیر دروازه هم زدند. یک سانتر روی دروازه و عابدزاده توپ را یک دستی گرفت.

اوضاع عجیبی بود. ساعت را که نگاه کردیم تعجب کردیم. فقط ۲۰ دقیقه گذشته، اما نفس‌مان بند آمده بود. دقیقه ۳۲ مقاومت احمدرضا هم شکست. هنوز گل اول را هضم نکرده بودیم که دومی را خوردیم. مارک ویدوکا مدام ژست می‌گرفت. هری کیول از پیروزی تیمش مطمئن بود و با شادی گلش قصد تحقیر ما را داشت. شانس آوردیم از لحظاتی به بعد بازیکنان زردپوش از روی شکم سیری موقعیت‌ها را خراب کردند. نوبت ما بود. علی دایی بازی بدون توپ انجام داد تا توپ پشت دفاع کُند رقیب به مهدوی‌کیا برسد. اما مارک بوسنیچ سد محکمی بود.

توپ را که گرفت جوری به مهدی نگاه کرد که انگار می‌خواست با نگاهش بگوید به من نمی‌توانید گل بزنید. والدیر ویه‌را پشت سرهم سیگار می‌کشید و انگار کاری از دستش ساخته نبود. استرالیایی‌ها آماده جشن صعود بودند. تهامی به بازی آمد. همان‌که چند وقت قبل گفت بعد از سال‌ها فوتبال حتی خانه شخصی ندارد. تماشاگر استرالیایی تور ما را پاره کرد. ورق برگشت. شوکی که قرار بود ما را تحت تاثیر قرار بدهد به نفع ما شد. خداداد و تهامی دفاع را به‎هم ریختند تا آقاکریم گل اول ما را بزند. ۴ دقیقه بعد لحظه‌ای بود که در حافظه همه ما ثبت شده و پاک نخواهد شد.

مارک بوسنیچ توپ را کاشت و شوت کرد وسط زمین. کریم روی سر هافبک حریف هد زد. توپ به شهریار فوتبال ما رسید تا استپ کند و پاس تو در بیندازد برای خداداد. جواد خیابانی بهترین گزارش عمرش را می‌کند؛ همان گزارشی که به‌خاطر هیجان زیادش و ریختن مردم به خیابان توبیخ شد. خداداد تک به تک مقابل بوسنیچ. تهامی پاس می‌خواهد، اما خداداد مکث می‌کند تا توپ روی پای راستش بیاید و با بغل پا گوشه دروازه حریف را نشانه بگیرد.

خیابانی فریاد می‌زند: توی دروازه… این غزال تیزپای فوتبال ایرانه… یک لحظه رویایی، ما در یک قدمی جام‌جهانی بودیم، بعد از آن کابوس بازی با بحرین و ژاپن. اما استرالیا که فکر می‌کرد راحت برنده خواهد بود شکست پیش چشم هواداران خودی را باور ندارد. ساندروپل ۸ دقیقه هم وقت اضافه می‌گیرد. استاد اسدی به زمین می‌آید تا از ترس آب دهان‌مان را قورت بدهیم، اما دلاورانه شوت بازیکن حریف را بلاک می‌کند. یاشاسین اکبرآقا. تو به‌جای همه ما جلوی توپ رفتی. ثانیه‌ها کند شده. خاکپور و پاشازاده از جان مایه می‌گذارند.

سانتر بلند را عابدزاده جمع می‌کند و به وسط زمین می‌زند. سوت آخر، بغض استیلی ترکید. دایی داور را بغل می‌کند. شاهرودی کم مانده مهدوی‌کیا را از خوشحالی خفه کند. برای اولین‌بار و در غریزی‌ترین رفتار ممکن بعد از یک مسابقه فوتبال به خیابان رفتیم. بابت تلاش نسلی که از دل مردم بودند. نسلی از فوتبالیست‌ها که برای هر برد آپشن قراردادهای‌شان بیشتر نمی‌شد. بازی که تمام شد توی فکر بودم که چه توجیهی برای غیبتم در کلاس فیزیک دبیرستان بیاورم، غیبت‌هایم زیاد شده بود.

فردایش به مدرسه رفتم. بچه‌ها گفتند کلاس تعطیل بود؛ تلویزیون را به نمازخانه آوردند و گفتند هرکسی می‌خواهد این‎جا بازی را ببیند و هرکسی می‌خواهد به خانه برود. یادش به‌خیر، سهم ما از فوتبال نه حسرت ماشین ۱۰۰ میلیاردی فوتبالیست‌ها بود، نه استرس بیانیه‌ها و حاشیه‌ها. برای همین حتی مادربزرگ‌ها هم سرسجاده نماز تیم ملی را دعا می‌کردند. سهم آن‌روز‌های ما از فوتبال زندگی و شادی بود، مثل ۸ آذر ۷۶؛ روزی که تمام ایران به‌خاطر فوتبال خندید.

منبع: روزنامه خراسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شاید برای شما جالب باشد