شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ |  
RSS   email   instagram   telegram

مادری که این روز‌ها به عشق فرزندش هر قدم خیری که برمی‌دارد، نثار روح پسرش می‌کند.
مدام از سعید می‌گوید؛ همان جگر گو شه‌اش که در عنفوان جوانی جان خود را از دست می‌دهد و مادر را عزادار خود می‌کند. جوان رعنایی که با درگذشتش، مادر را غرق در خاطرات خود کرده و اشک و آه جانسوز، کار روزانه و بیش از دو دهه‌اش شده است.

آنقدر غرق فقدان فرزند دلبندش شده که همان ابتدای گفتگو به پرسشم جواب دیگری می‌دهد و با گفتن از سعید آغاز می‌کند و تازه می‌فهمم که چقدر تنها فرزندش برایش دوست داشتنی بوده است!

سعید همه زندگی پیرزنی شده که این روز‌ها به عشق او هر قدم خیری که بر می‌دارد، نثار روحش می‌کند. «ثریا سید احمدی»، پیرزن ۸۳ ساله این روز‌ها دلخوشیش عکس‌ها و خاطرات یگانه فرزندش شده؛ جوانی که در کودکی و کلاس دوم ابتدایی نغمه کمک به کودکان نیازمند سر می‌داده و مادر را روانه بازار تهران برای خرید لوازم التحریر برای دانش‌آموزان نیازمند می‌کرده یا در مدرسه به دانش‌آموزان توصیه می‌کرده که پول خود را جمع کنند تا بتوانند دانش‌آموز دیگری را به سر کلاس درس بیاورند!

سعید، جوان داستان امروز ما سال سوم دبیرستان بود که برای عمل فتق به بیمارستان رفت، اما سر از سرطان خون درآورد! خانواده‌اش با دردسر فراوان درمان را شروع کردند. آن زمان سعید ۱۴ سال داشت. دکتر سعید گفت: «منتظر تأمین ارز نشوید و اگر بچه‌تان را دوست دارید او را به سیاتل آمریکا ببرید.» سعید باید پیوند مغز استخوان می‌شد.

بالاخره مادر با سعید به آلمان می‌رود و از آنجا تصمیم می‌گیرند به انگلیس بروند تا از این طریق راحت‌تر بتوانند به سیاتل آمریکا بروند. آنجا به آن‌ها گفتند که انگلیس مرکز معالجه بیماری سعید است؛ همان بیماری که ترس از آن، جان بسیاری را به لرزه دزر می‌آورد!
همسر دختر عمه سعید که یک ژاپنی بود در انگلستان با پروفسور درمانگر سعید آشنا بود و بالاخره تلاش کرد تا درمان سعید را در بیمارستان رویال هاسپیتال انگلیس شروع کند. به جای ۱۰ روز ماندن در انگلیس ۶ ماه گرفتار درمان سعید می‌شوند و پس از ۶ ماه معالجه به ایران باز می‌گردند.

مادر به اینجای روایت که می‌رسد نفس خسته از فراغ پسرش را تازه می‌کند و ادامه می‌دهد:‌وقتی برگشتیم به مدت هفت سال به قول معروف یک پای‌مان ایران بود و یک پای‌مان انگلیس، تا بتوانیم سرطان خون سعید را درمان کنیم. سال آخر بیماری سعید (سال ۷۱) سه بار به انگلیس رفتیم و آمدیم تا بالاخره سعید جانش را از دست داد.

وقتی سعید جان خود را از دست داد در همان بیمارستان فکر کردم که اگر بچه من بر اثر ابتلا به سرطان خون جان خود را از دست داد بتوانم به بیماران این چنینی کمک کنم. یک باغ در دماوند سهم‌الارث سعید بود که گفتم می‌خواهم این باغ را به بیمارستان دماوند بدهم تا آن‌ها یک مرکز درمان سرطان بسازند تا بچه‌های دیگر مانند من دربه‌در درمان بیماری سرطان نشوند؛ چراکه روز‌های بسیار سختی را گذراندم.

سال آخر درمان سه بار به صورت متوالی به انگلیس رفتم؛ البته در تهران نیز پزشک سعید به یکی از اقوامم گفته بود که سعید یازده روز دیگر بیشتر زنده نیست، اما من نمی‌دانستم. بیمارستان رویال امکانات خوبی داشت. این بیماران مانند سعید را در اتاق استریل می‌خواباندند. وقتی می‌رفتم می‌گفتند اگر می‌خواهی پیش سعید بروی اول باید حمام بروی، بعد لباس مخصوص بپوشی و داخل شوی و فقط او را نگاه کنی و برگردی!

من از پشت شیشه سعید را نگاه می‌کردم و این خیلی سخت بود. من در همان وضعیتی که سعید داشت با خودم می‌گفتم «اگر بچه‌ام خوب شود تمام ثرورت سعید را می‌دهم تا یک بیمارستان سرطان بسازند تا بچه‌های دیگر مثل سعید نشوند.» وقتی به ایران برگشتم از چند جا که سهم الارث خود سعید و سهم الارث خودم نیز قاطی آن بود را به دانشگاه علوم پزشکی تهران واگذار کردیم.

پیش دکتر بیگلر در دانشگاه تهران که انسان خیلی خوبی بود رفتم و همه این‌ها را دادم که شامل یک دنگ خانه خیابان محمودیه در منطقه ۳ بود و مساحتی برابر با ۱۳۵۰ متر مربع داشت و یک دنگ به نام سعید بود که ۲۸۰ متر بود؛ دو دنگ آن خانه نیز بنام پدرش بود.

کارخانه پوست و سالامبور که ۱۸ هزار متر مربع بود که در ابن بابویه قرار داشت را فروختیم. زمین‌های ورد آورد را نیز فروختیم و سهم الارث همه این ساختمان‌ها را گرفتیم و به دانشگاه علوم پزشکی تهران واگذار کردیم.

خانه‌ای در خیابان، ولی عصر را نیز دادم و یک طبقه هم پایین این خانه که اکنون زندگی می‌کنم را هم به دانشگاه علوم پزشکی تهران واگذار کرده‌ام.

دکتر بیگلر به ما ۶۷۰۰ متر مربع زمین در بیمارستان شریعتی داد. ۶ هزار متر مربع زیر بنا رفت و ۷۰۰ متر باقی ماند که قرار شد بوستانی بنام سعید بسازند، اما این کار را نکردند. این مرکز درمانی ۹ طبقه است.

چه سالی هزینه شد؟

از سال ۹۴ شروع به ساخت کردیم. البته برای تفکیک سند‌های ملک‌ها خیلی دردسر کشیدم. پدر سعید سال ۵۵ از دنیارفت. شغل مرحوم عبد الله توسلی تجارت بود و اولین صادر کننده پوست و سالامبور بود.

سعید خودش هم خیّر بود

سعید کلاس دوم ابتدایی بود و با اینکه تنها ۸ سال داشت همیشه آخر شهریور می‌گفت: «مامان زود باش من را ببر بازار بین الحرمین!» می‌گفتم «کی این بازار را یاد گرفتی؟!» می‌گفت «پول بردار و برویم بازار بین الحرمین لوازم التحریز بخریم.»

خلاصه من با سعید می‌رفتیم بازار بین الحرمین. سعید آنقدر لوازم التحریر می‌خرید که هر دو دست من پر از لوازم التحریر بود و دست خودش هم همین طور. می‌گفتم «این‌ها را برای چی می‌خواهی؟!»

‌می‌گفتم این قدر دفتر را برای چه می‌خواهی؟! می‌گفت: «من یک خیال دیگری دارم.» دفترچه‌ها را جدا جدا می‌کرد؛ ۱۰۰ برگ، ۲۰۰ برگ، مداد رنگی، گونیا، مداد تراش و… جدا جدا می‌گذاشت و می‌گفت: «این‌ها را ببر به خیریه خانم هاشمیان تا به بچه‌های نیازمند بدهد.»

قدری سکوت می‌کند و بغضش را فرو می‌خورد و ادامه می‌دهد:‌سعید با آنکه سن و سالی نداشت بسیار با خدا بود؛ آنقدر حواسش بود که حتی ته مدادش را هم استفاده می‌کرد و می‌گفت مامان آن‌ها را دور نینداز؛ اسراف می‌شود.

در مدرسه به همکلاس‌هایش گفته بود بیاییم پیاده برویم خانه و پول کرایه را جمع کنیم و اسم یک بچه نیازمند را در مدرسه مان بنویسیم!

کسب رتبه ۷۸ کنکور با داشتن بیماری سرطان!

دوره درمان و بیماری سعید ۷ سال بود. زمان فوت تنها ۲۱ سال داشت. دیپلم را با همه دردسر‌ها و سختی‌های بیماری که داشت گرفت و با اینکه رشته ریاضی فیزیک خوانده بود در رشته انسانی در دانشگاه شرکت کرد و رتبه ۷۸ کنکور سراسری را کسب کرد و در رشته حقوق دانشگاه شهید بهشتی قبول شد؛ اما ۳ سال در این دانشگاه بیشتر درس نخواند و اجل دیگر به او مهلت نداد! سه زبان انگلیسی، فرانسوی و آلمانی را خواند. با اینکه بیماری داشت، اما بسیار فعال بود.

چه کار خیر دیگری کردید؟

سعید یک باغ ۵ هزار متری در دماوند به عنوان سهم الارث داشت که البته قسمتی به برادران دیگر تعلق داشت که آن را هم برای ساخت مدرسه اختصاص دادم. همه چیز‌هایی که سعید داشت را در راه خدا دادم.

شما با این همه بخششی که از اموال خود داشته اید، امورات روزانه خود را چگونه می‌گذرانید؟

من همه ثروت خودم و سعید را در راه خدا دادم. واحد مسکونی طبقه پایین این خانه را نیز صلح عمری کردم و تا زمانی که زنده هستم خودم اجاره آن را می‌گیرم و بعد از من برای دانشگاه تهران است.

از احساس کار خیری که انجام داده‌اید برایمان بگویید.

وقتی بیمارستان را می‌بینم آنقدر خوشحال می‌شوم و مدام با سعید دردل می‌کنم و می‌گویم: سعید! اینجا را تو ساختی.

ما فکر می‌کردیم دو طبقه بسازنند، اما الان ۹ طبقه است. بالاخره ساختمان امید در سال ۹۸ در بیمارستان شریعتی تهران افتتاح شد. در روز‌های اول کرونا در چهار طبقه این ساختمان، بیماران کرونایی را بستری کرده بودند. البته اکنون مختص به بیماران سرطانی است.

کار‌های خیری که مادر سعید انجام می‌دهد

سه قرض الحسنه کوچک ایجاد کردیم و به دیگران کمک می‌کنیم. البته دستگاه اسکنر پرینتری برای اسکن مدارک پزشکی و نگهداری مدارک پزشکی بیماران بیمارستان شریعتی اهدا کرده‌ام. در اعیاد مذهبی نیز در بیمارستان به همراهان و بیماران کمک‌هایی مانند طبخ غذا و توزیع بین آن‌ها می‌کنم.

روایتی از همسر؛ از احداث شهرک دولت آباد در تهران تا ساخت ۴۰۰ مسجد در ایران و جهان

همسرم حاج عبد الله توسلی ۵۹ سال داشت که سکته کرد و درگذشت. او نیز فرد خیر و خیرخواهی بود؛ به طوری که ۴۰۰ مسجد در اقصی نقاط جهان و ایران ساخته یا بهسازی کرده و در کنار آن‌ها نیز کتابخانه، صندوق قرض الحسنه و … احداث کرده بود.

حاج عبد الله توسلی در سال‌های ۴۴ و ۴۵ زمین بسیار وسیعی را در جنوب تهران بین حرم حضرت عبدالعظیم و میدان افسریه (شهرک دولت آباد امروز) تهیه کرد و شروع به خانه سازی کرد.

هر منزل را هشت هزار تومان به افرادی که قبلا درباره شان تحقیق کرده بود واگذار کرد! اولویت با کسانی بود که فرزند بیشتری داشتند.

‌می‌گشت و نیازمندان را می‌یافت و با هر توافقی (نقد یا نسیه) خانه را به آن‌ها واگذار می‌کرد. بسیاری از منازل دولت آباد یادگار آینده نگری این مرد نیک اندیش بود. در آن سال‌ها حدود ۲۰۰ هزار نفر در این خانه‌ها ساکن شدند.

حاج میرزا عبد الله توسلی ده‌ها مکان درمانی، تربیتی، فرهنگی، علمی و … در جا‌های مختلف ساخته است.

منبع : فارس

باشگاه خبرنگاران جوان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شاید برای شما جالب باشد